روزنامهنگاری در روزگار سيل، ساسی و سایرین
- شناسه خبر: 1214
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۹
- نویسنده:
به گمانم هست چون كار روزنامه حتي پيشبيني آينده براي تعيين چگونگي گفتار و رفتار كنوني ما نیز هست. همان چيزي كه ميتوان در بازتعريف پيشبيني، از آن به عنوان انديشيدن به آينده براي توجه به كيفت گذشته و اكنون یاد کرد.اما دريغ و درد از بيحرمتي به روزنامهنويسي و به كاغذنويسي، به توليد تفكر و انديشه و به خواندن و نوشتن. اما دريغ و درد از كمبود كاغذ، از كمرنگي قلم و نوشتن از چيزهايي كه فرجام آن روزنامهنويسي منفعل، مظلوميت روزنامهنويس و صبوري غمانگيز كاغذ است.روزهايي از هفته، روزنامههايي را روي پيشخوان نميبينم. متأسفم كه داريم مردمان محجوب را به نبود و كمبود روزنامه و در نتيجه به صرفنظركردن از آن عادت ميدهيم يا بهدلیل فزوني بهاي روزنامه و مجله خواننده را به نخريدن دعوت ميكنيم و اين يعني مردمان را در بحران هويت، بحران نفوذ اجتماعي، بحران عدم مشاركت، يگانگي و وحدت رها میکنيم.
آيا روزنامهها پيش از رسيدن به وظيفه خطيرشان در روزگار سيل، ساسي و سايرين دارند به جعبه كيف و كفش مهناز و جعبه زولبياي بنيامين تبديل ميشوند، يعني سطر نوشتهها متلاشي، كلمات تجزيه میشوند و حروف بر باد ميروند تا يادمان بيايد ما داريم به دوران زوال عقل نزديك ميشويم؟!
آمارها حاكي از آن است که بيش از دو ميليون نفر از جمعيت 17ميليوني دههشصتيها كه بيكار هستند، عموما تحصيلات دانشگاهي دارند و عموما كمي تا قسمتي مضطرب، مأيوس و منتقد جدي شرايط اجتماعي هستند و عميقا گريزان از خواندن، شنيدن و ديدن رسانهها؛ پس گراني و كمبود و نبود كاغذ دغدغه آنان نيست! و اگر هست از كمبود كاغذ براي توليد كتاب درسي و دفتر چهلبرگ باخط و بيخط براي بچههايشان است. آنان يعني اين دههشصتيهاي محترم كه نقطه كانوني معرفت و شعور جمعي جامعهاند، اغلب بر اين باورند كه آنچه در روزنامهها نوشته يا در صداوسيما شنيده و ديده ميشود، مفاهيم كاربردي ندارند و هر پديده غيركاربردي، در حكم وزن در بيوزني است؛ يعني خود بيوزني است. آيا چون توليد گفتار آزاد، غني و سرشار غيرممكن شده و آنچه ممكن است غوغا درباره جنتلمن ساسي، موي پريشان مهناز و دلبرانگي گلزار است؟
بسياري از دههشصتيها و دهه پيش از آنان و حتي دهه پس از آنان مدتها است به اين نتيجه رسيدهاند که قلمهاي بيرنگ بر سينه كاغذ اعلا اما با موضوعهاي سطحي و بیمحتوا، تنها خبر از بيخبري يا از بحرانهاي نامكشوف ميدهند؛ پس آنچه هست مفاهيم تهي از گزارههاي حقيقي و حقوقي است.
آيا بحران كاغذ يعني بحران ازدسترفتن مخاطب، پاككردن حافظه تاريخي مردماني محترم از حضور روزنامهها و مجلهها روي پيشخوانها؟ يعني بلاموضوعكردن دانشكدهها و مراكز آموزش روزنامهنگاري و آوارگي روزنامهنگاران كنوني و تبديلکردن كيوسكهاي مطبوعاتي به پيشخوان چاي داغ و بيسكويت ساقهطلايي؟ آيا سرنوشت راديو و تلويزيون و البته سينما در انتظار مطبوعات است؛ عصر جديد و رحمان ١٤٠٠؟ پاسخ به اين پرسشها دشوار نيست تا وقتي كه نظام آموزشي اسير توهمات، دانشجويان بيانگيزه، تحريريهها در كابوس بودن يا نبودن و كيوسك مطبوعاتي بيرونقتر از هميشه در تسخير كيك، سيگار و چيپس هستند؛ تا زماني كه روزنامهنگاران در رنج اسنپراني و تشكلهاي مطبوعاتي بدون اعتبار و اهميت شايسته و قابليتهاي سزاوار قانوني هستند و تا وقتي كه خوانندگان فرضي مطبوعات و بينندگان فرضي راديو و تلويزيون بر اين باور پاي ميفشارند كه صد سال جلوتر از رسانهها در كسب خبر و تحليل رويدادها هستند. اميد به فرداي روشن كيوسكها، خبرگزاريها و سايتهاي خبري بهمثابه شناكردن در درياي خزر با دست و پاي بسته است! من اما مثل هميشه بسي اميدوارم كه به ساحل میتوان رسيد، چون فردا روز ديگري است.