روزنوشتهای یک خبرنگار حقالتحریری
- شناسه خبر: 8150
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۳۸
- نویسنده:
مریم اصغری – کلام تازه | اینبار خواستم بنویسم. خارج از تمام قواعد عادی روزنامه نگاری و یدک کشیدن لفظ خبرنگار. اینکه بدون دغدغه و فقط برای دل خودت بنویسی، خیلی خوب است. اما مگر میشود خبرنگار باشی و دغدغهای برای نوشتن نداشته باشی؟
داستان روزهای ما از صبحهایی شروع میشود که با استرس و لیوان چای به دست، پای لپتاپ مینشینیم و به خودمان نیامده روزمان تمام شده است. با استرس خوابیدن و با دلهره بیدار شدن جز جداناپزیری از زندگی ما خبرنگاران است. هرچند دورنمای جذابی دارد. اما از دور گود ایستادن، فقط تشویق لنگ کردن را در پی دارد. نمیدانم جمله چقدر واضح بود. اما خواستم بگویم که خیلیها میگویند خبرنگاری شغل نیست و به تفریح بیشتر شبیه است.
بگذریم از این حاشیههایی که اگر بخواهم بنویسم، یک شماره ماهنامه را حرف برای گفتن و کاراکتر برای تایپ دارم. بهانه این نوشتن، سالگرد ماهنامهای است که برای چاپ هر شمارهاش بخشی از دویدنهای ما را میطلبد. اینکه به شغلت دلبستگی داشته باشی، هر غیر ممکنی را ممکن میکند و اگر بخواهم بدون تعارفات معمول بگویم، کلام تازه برای من نه یک دل مشغولی، که بخشی از خودم است. بخشی از خودم که در سطر سطر آن خلاصه میشود.
پشت میز مدرسه که مینشستم، وقتی در انشا میگفتند در آینده میخواهی چه کاره شوی، مینوشتم نویسنده. البته که ذوق آن روزهای بچگی در میز تحریر و چراغ مطالعه خلاصه شده بود و نمیدانستم دست روزگار اینقدر راحت محالات و آرزوها را به سمت ما میکشاند و آنچه از ته دل بخواهی را، برایت مقدر میکند.
قصد داشتم بنویسم و گلایه نکنم. ننویسم که زیر ذرهبین سانسورچیها کار کردن چقدر سخت است و چقدر محتاطانه باید قدم برداریم. ننویسم که حق ندارم در صفحه شخصیام هر چیزی را به اشتراک بگذارم که مبادا به قبای کسی بربخورد و ننویسم که امنیت شغلی ندارم و به جایی هم وصل نیستم. ننویسم که تنها خودم هستم و یک خودکار و کاغذ همیشه آماده به رزم .
بگذیم. هر چه میخواهم بگویم، نمیگویم و باز قلمم به سمت دیگری میرود. باز مجبورم نصف جملههایم را خط خطی کنم. این روزها حال خوبی دارم. اولین بار است که در کنار خانواده کلام تازه سالگرد میگیریم و خواستم شادی این روزهایمان را به ضرب کلمات به تصویر بکشم. این روزهایی که چقدر حرف برای گفتن دارم و چقدر خوشحالم که کسی مرا میخواند از دور…
بماند به یادگار از روزنوشتهای یک خبرنگار حقالتحریری