غم نان و شکم گرسنه، کرونا نمیفهمد
- شناسه خبر: 7600
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۲۳
- نویسنده:
مهناز اصغری – کلام تازه | این روزها بیش از هر وقت دیگری درد نداشتن را میفهمیم. این روزها که هر کس به شکلی درگیر معیشت است. این روزها که قرنطینه و خانهنشینی، خستگی مضاغفی را بر روحهای بیقرار، تحمیل کرده است. این روزها که عدهای فرصت فکر کردن به چیز دیگری جز غم نان را ندارند و زیر پوست شهر با فقر دست و پنجه نرم میکنند. نه از افزایش حقوق برایشان خبری است و نه از عیدی و پاداش.
آنهایی که هیچ مسئولی درباریشان حرف نمیزند و هیچ مصوبهای برایشان تصویب نمیشود. انجمن و صنف و اتحادیه هم در کار نیست تا حرفشان را بزنند و خدایی ناکرده مطالبهای را به گوش مسئولین برسانند. کارگرانی که با واژه سرگذر در آمیختهاند و دغدغه معیشت را بیش از هر گروهی با پوست و استخوان خود لمس کردهاند. باید این روزها بیشتر بگوئیم، از دستهای پینه بسته و دغدغه نان، از جیبهای خالی و پول درمان، از خستگی و شرمندگی. شاید از پشت شیشه بالای خودروهای گرلن قیمت کارگران سرگذر افراد جهان چندمی باشند که قرنطینه خانگی نمیدانند و حقوق شهروندی را رعایت نمیکنند. اما واقعیت چیز دیگری است که باید در بین آنها ایستاد تا درک کرد.آنچه میخوانید بخشی از درد و دل کارگرانی است که گوشه گذرگاه ایستاده بودند…
بدبختی خودمان کم بود که کرونا هم اضافه شد
در حالیکه اصلا تمایلی نداشت با ما حرف بزند و درد خستگی و ناامیدی در صورتش نمایان بود گفت: چی بگم اخه؟ از این وضعیت خسته شدم و تحملم دیگر تمام شده است. بدبختی خودمان کم بود که کرونا هم اضافه شد. زنم شاکی است و میگوید تا کی باید این وضعیت را تحمل کنم. خدا وکیلی شب شرمنده به خانه برمیگردم و روی رفتن به سمت خانه را ندارم. ۲ ماه است بیکارم و هیچ درآمدی نداشتم و برای پول نان به زمین ماندهام. فرش زیر پایمان را فروختم. زندگیم را فروختم و دیگر چیزی برای فروختن ندارم. آقایان هم که فقط وعده بعید میدهند و هیچ کس به فکر ما نیست. این کمکهایی که میگویند پس کجاست؟۲۰۰ تومان و ۳۰۰ تومان مگر چقدر پول است که همان را هم نمیدهند. چطور باید خرج خانه را بدهم؟ به خدا قسم ندارم… دولت چرا به ما به ما کمک نمیکند؟ چرا کسی صدای ما را نمیشنود؟
بعد از این همه درس خواندن باید سرگذر بایستم و کارگری کنم
از دور ایستاده بود و تماشا میکرد، نزدیک شدم و گویی اصلا از این موضوع دل خوشی نداشت. لب به گلایه گشود وگفت: لیسانس حسابداری دارم و بعد از اینهمه درس خواندن حالا باید سرگذر بایستم و کارگری کنم. تقریبا ۳ سال است که ازدواج کردم و ۹ ماه است سر خانه خودمان رفتیم. ماهانه باید ۴۰۰ هزار تومان اجاره و ۳۰۰ هزار تومان قسط وام ازدواج بدهم. حتی برای آمدن سرگذر هم باید ماهی ۱۵۰ هزار تومان کرایه بدهم. اگر بخواهم پیاده بیایم بیشتر از یک ساعت و نیم در راه هستم و این وقعا سخت است. هزینه دارو و درمان هم که بماند. من درس خواندم، واقعا کارگری برای من سخت است. تاسف برانگیز است که باید مدارکم را کنار بگذارم و بدون بیمه دنبال کارگری بدوم. واقعا عذاب میکشم و شرایط هم برای خودم و هم برای خانوادهام غیر قابل تحمل است. خانواده ام از من انتظار دارند. هرجایی که بگویید به دنبال کار رفتم و درخواست دادم اما قبول نمیکنند.
فکری به حال ما بردارید، قبل از این که دیر شود
در کنارش مردی حدودا چهل و چند ساله بود که عمو قنبر صدایش میکردند. عمو قنبر میگفت: ۶ سال زندان بودم و زن اولم به خاطر مهریهاش خانه را از من گرفت. برادرم هم فوت کرد و مسئولیت ۲ بچه او هم روی دوش من افتاد . حالا با ۸ تا بچه برای کار به سر گذر میآیم. یک روز کار هست و یک روز نیست. همین امروز از ساعت ۶ صبح اینجا آمدم و هنوز هم منتظر هستم. به خدا کار نیست. ما باید برای ۵۰ هزار تومان مدام گردن خم کنیم. اخرشم شب هم شرمنده به خانه برگردیم. کاش دولت میتوانست وامی به ما بدهد. فکری به حال ما بردارید، قبل از این که دیر شود.
به معنای واقعی غم ما غم نان است
حسنقلی هم لب به گلایه گشود و گفت: زنم به خاطر بیپولی و بیکاری طلاق گرفت و رفت. اوضاع همه کسانی که اینجا سر گذر هستند همین است و هر کدام هزار جور بدبختی برای خودمان داریم. واقعا چیزی برای خوردن نداریم و به معنای واقعی غم ما غم نان است . ما هیچ چیز اضافهای نمیخواهیم. ما فقط کارگریم و تقاضای کمک داریم. چرا دولت کاری برای ما نمیکند. مگر ما جزو جمهوری اسلامی نیستیم؟ آقای فرماندار چناران چرا نگاهی به ما نمیکند؟ چرا فکر نمیکند کارگرها این روزها خرج زندگیشان را از کجا میآورند؟ ما هیچکدام بیمه نیستیم.
الان ساعت یازده و نیم ظهر است و ده برابر این کارگرانی که الان میبینید اینجا بودند و ناامید شدند و رفتند. ساعت هفت صبح اگر بیایید ۳۰۰ نفر اینجا هستند و همه بیکارند. واقعا دیگر کاری از دستمان برنمیآید. زن و بچه من پول میخواهند. زندگی خرج دارد! شکم گرسنه کرونا نمیفهمد. ما بالاخره مجبور میشویم برای در آوردن پول نانمان راه کج برویم. چرا باید تبعهها سر کار بروند و ما در مملکت خودمان بیکار باشیم و گرسنه بمانیم
انگار کارگرها از این کشور سهمی ندارند
تا اینجای کار توجه اغلب این افراد جمع شده بود و هرکدام به نوعی میخواستند با ما درد و دل کنند. نمیدانستند که من فقط یک خبرنگارم و کاری از دستم بر نمیآید. به طرف فرد دیگری رفتم که شاید اگر اینجا نبود، باور نمیکردم که بازنشسته نباشد و وقتش را در پارک نگذراند. گلایه داشت و از لحنش مشخص بود. میگفت: ۴۰ سال است کارگرم. هیچ قشری مثل کارگرها بیچاره و بدبخت نیستند. ما از هیچ جا حمایت نمیشویم و کارمان هم از خیلی کارها سنگینتر است. یک کارگر که میخواهد دیوار بچیند باید تا شب سطلهای ۳۵ کیلویی را جا به جا کند. اگر اتفاقی بیوفتد و صدمهای ببیند، چون بیمهای ندارد، هیچ کس حمایتش نمیکند و صاحبکار هم حقوق اضافهای نمیدهد. اگر مشکلی برایش پیش بیاید دیگر حتی نمیتواند با همین بدبختی خرج خانهاش را بدهد. به خدا همه این دزدیها و خلافها از روی نداری است. تنها برای ما یک بیمه کارگری گذاشتند که بخشی از آن را باید خود کارگرها بدهند و خود دولت ما بقیش را میدهد و توان پرداخت همان را هم نداریم. مدت بازنشستگی بیمه را ۳۵ سال کردند. اما کارگر بعد از بیست سال کار سنگین واقعا دیگر نمیتواند ادامه دهد. در این شرایط بیکاری حاد به جای اینکه یک هزینهای به ما بدهند، بیمه کارگری را هم قطع میکنند.
با حالتی که میشد استیصال را در چهرهاش تشخیص داد ادامه داد: کرونا هم که یک مشکل به مشکلات ما اضافه کرده است. فساد جامعه ما از روی نداری است. وقتی من پول ندارم، بچهام توی دبیرستان یا دانشگاه از همکلاسی هایش کم میآورد و تحقیر میشود. وقتی من از پس تامین هزینههای او برنیایم، مجبور میشود دست به هر کاری بزند. باید ریشه فساد را در بیاورند. ریشه فساد را باید پیدا کرد. انگار کارگرها اصلا ایرانی نیستند و از این کشور هیچ سهمی ندارند. وقتی یک کارمند بیمار میشود، حقوق و عیدی او قطع نمیشود. اما کسی یک هزار تومانی هم کف دست ما نمیگذارد.
فشار درد بیپولی
دیگری اصلا تمایل نداشت حتی حرف بزند. خیلی کوتاه اشاره کرد که ساعت ۶ صبح به اینجا میآید و ساعت ۱۲ ناامید و با دست خالی و اعصاب خراب به خانه برمیگردد و در خانه هم مدام مشکل دارد و درد بیپولی فشار میآورد و مجبور است با خانواده بحث و دعوا کند.
آقایان چارهاندیشی کنند
در آغازین روزهای سال دغدغه قشری که به مراتب درگیر مسئله معیشت بودند هم افزایش حقوق و مزایا بود. اما برای کارگران روزمزد شرایط فرق میکند. وقتی به محل تجمع آنها نزدیک شوید، میفهمید که دغدغه آنها گرانی طلا یا حتی میوه نیست. چرا که برای تامین مایحتاج اولیه و نان هم هنوز چشم انتظار هستند. با لباسهای گچی و سیمانی و ابزارهای به دست، از اذان صبح با تکه نان و پنیری سرگذرهای اصلی شهر میآیند و تا غروب هم چشم انتظار میمانند. بماند که حتی گاهی روی برگشتن به خانه را هم ندارند.
اینبار آنقدر برای نوشتن این مطلب درد را در افکارم حس کردم که نخواستم برای تکمیل گزارشم به سراغ مسئولین بروم، نخواستم گزارش عملکردشان را بشنوم و نخواستم تریبون باشم. فقط میخواهم بگویم که کدامتان به سرگذر رفتید؟ منتظر میمانیم که آنها نه به سراغ ما، بلکه سری به گذرها بزنند و شرایط وخیم کارگران سرگذر را از نزدیک ببینند تا شاید به فکر چارهای بیفتند.
این روزها روزگار به بعضیها سخت میگذرد. اما به بعضیها سختتر. آنها با لباسهای خاک آلود و لقمه نانی در دست، شرمنده زن و فرزندانشان هستند و ما هیچ، ما نگاه…