روایت قتل غزل از زبان مادر شوهر و پدرش
- شناسه خبر: 24034
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۰۹
- نویسنده: اتاق خبر کلام تازه
روایت پدر غزل:
هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت و اتفاقاً شوهرش بهترین زندگی را برای وی فراهم کرده بود.
تاکنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود.درست است سن و سال غزل برای ازدواج کم بود و حتی زمانی که میخواستیم غزل را به عقد سجاد دربیاوریم گواهی رشد از دادگاه گرفتیم اما به لحاظ جسمی مشکل نداشت.
شبی که غزل خانه همسرش را ترک میکند از سر خیابان سوار پرایدی میشود که ظاهراً این پراید او را تا پایانه مسافربری واقع در سه راه خرمشهر رسانده است و غزل پولی را هم پرداخت نکرده یعنی هزینه پراید از قبل پرداخت شده بود.
بابت این قضیه هم من و هم پدر سجاد تا دو ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربینها در اتوبان یا 60 متری شناسایی نشده است.
دختر من ناپدید شده بود اما شکایت ما راه به جایی نبرد و در آخر با تماس دخترم متوجه شدیم که وی در ترکیه است.در ترکیه از طریق پلیس اینترپل پیگیر آدرس غزل شدیم، پلیس آدرس کمپهایی را که سوریها در آن سکونت داشتند به ما داد.
دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم او را بغل کردم و بوسیدم،سرزنشش کردم که چرا این کار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد، غزل هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد.
ماجرای ترکیه آمدنش را که سوال کردم غزل تعریف کرد؛شبی که خانه را ترک کردم من را در تهران تحویل سه نفر دادند که ایرانی بودند که دو نفر آنها من را مورد اذیت و آزار قرار دادند او گفت یک شب در تهران مانده و بعد از مرز خوی خارج شده است.
عبد جمونگ (مرد سوری) هم از ترس دولت ترکیه و برای این که کسی به وی گیر ندهد دخترم را عقد میکند و برایش عروسی میگیرد.
قبل از این که ترکیه برویم کارهای عبد جمونگ برای ما رو شد ابتدا از طریق ارسال عکس برای ما و همسر غزل ما را عصبی میکرد.برای سجاد پیام می داد من به غزل گفتم بچه را سقط کند یادت هست غزل در را به روی تو قفل کرد!
من بهش گفتم این کار را بکند.دو مرتبه وعده داد که اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما را برمیگردانم ما هم که دستمان به هیچ جا بند نبود اعتماد کردیم و یک بار 150 میلیون تومان و بار دیگر 16 میلیون تومان برای وی واریز کردیم اما غزل را بازنگرداند.
جمعه شب به اهواز رسیدیم، همان موقع پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مامور که مورد اعتماد ما بود، بدهیم و به خانه برگردیم اما من مخالفت کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه میبرم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم.
غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم باند خرید و فروش دختران را که در اهواز است، دستگیر کنند.
کلامتازه را در تلگرام دنبال کنید
همان روز بعد از صرف ناهار از خانه بیرون زدم، بعد از رفتن ما پدر سجاد با عجله به خانه ما آمده و از غزل خواسته به سرعت سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند که در میان راه سجاد جلوی ماشین را میگیرد و آن اتفاق میافتد و غزل کشته میشود.من رضایت نمیدهم، خیلی ناراحت هستم و از سجاد شکایت کردم.
روایت مادر سجاد:
غزل یک پسر بچه داشت، در زمان آشنایی با یک مرد اهل سوریه هم باردار بود و چند روز قبل از این که خانه را ترک کند بچه سقط شد، وقتی من و مادرش گفتیم چرا و چطور این بچه سقط شد جواب می داد دبه آب را بلند کردم و سقط شد.
غزل که کاملا به این مرد سوری اعتماد کرده بود کم کم شروع به ارسال عکسهای خود با آن مرد میکرد، وقتی دوستانش ما را از همه جزئیات آگاه می کردند پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصاب خود مسلط شود مخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست وی را تحریک میکردند.
کلامتازه را در اینستا دنبال کنید
پسرم تهدید کرده بود غزل را میکشم برای همین پدر غزل و پدر سجاد در صدد مخفی کردن غزل تا تحویل آن به کلانتری بودند چرا که از تهدیدهای سجاد میترسیدند و زمانی که غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد دو چندان شد، برای همین روز یک شنبه غزل را سوار ماشین کردند تا ببرند و تحویل کلانتری بدهند اما از آن جایی که سجاد حرکات پدر و عمویش را زیر نظر داشت به اتفاق برادرش ماشین را متوقف می کنند و غزل را از آن ها میگیرند که ظهر همان روز آن اتفاق افتاد و سجاد غزل را با قمه کشت.