الهام برده زندان شیطان بود! / بابک تنم را می خواست !
- شناسه خبر: 19850
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۰۵
- نویسنده: اتاق خبر کلام تازه
کلام تازه | دختر ۲۰ ساله به دلیل برقراری رابطه خیابانی زندگیاش نابود شد.
با آن که بارها درباره عواقب تلخ و آبروریزی آشناییهای خیابانی شنیده و خوانده بودم اما متاسفانه من هم مانند خیلی از دختران دیگر فکر میکردم عشق من احساسی و هوس آلود نیست و دختران دیگر اشتباه کردهاند اما …
دختر ۲۰ ساله به نام الهام که به خاطر یک رابطه خیابانی آیندهاش را به نابودی کشانده بود در حالی که بیان میکرد از شدت شرم حتی نمیتوانم به چشمان پدر و مادرم نگاه کنم، درباره سرنوشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: سه سال پیش در حالی که امتحانات سال آخر دبیرستان را میگذراندم، با «بابک» آشنا شدم. او که مدعی بود عاشقم شده است، شماره تلفنش را به من داد و این گونه رابطه ما شکل گرفت.
بابک مدام از شیک پوشی و ظاهر زیبا و جذاب من سخن میگفت و تمجید میکرد. من هم که تحت تاثیر جملات عاشقانه او قرار گرفته بودم، در حالی به او دل باختم که بارها درباره فرجام این گونه روابط غیرمتعارف و آشناییهای خیابانی قبل از ازدواج شنیده بودم، حتی سرگذشت این عشق و عاشقیها را در همین ستون در امتداد تاریکی روزنامه خراسان می خواندم. با وجود این خودم را تافته جدا بافته از دیگران می پنداشتم و مانند همه دخترانی که در این دام افتاده اند تصور می کردم عشق من و بابک پاک است و ما با هم ازدواج می کنیم. خلاصه با همین توجیهات احمقانه به این رابطه غیراخلاقی ادامه دادم و بارها با او به مکان های خلوت و خانههای مجردی دوستانش رفتم در حالی که فکر می کردم به زودی با هم ازدواج میکنیم ولی آرام آرام آن تعریف و تمجیدها کم رنگ شد و من تنها مترسکی بودم که باید نیازهای عاطفی او را جبران می کردم. وقتی در این چند سال آن شور و هیجان های عاشقانه رنگ باخت، کم کم بهانهگیری های او نیز شروع شد. حالا اگرچه به راحتی می دانستم اغفال شده ام و هستی و آینده ام را از دست داده ام اما هیچ چاره ای جز ادامه این ارتباط زشت نداشتم چرا که می ترسیدم بابک مرا رها کند و رسوایی بزرگی به بار بیاید. ولی بالاخره این کابوس ترسناک تعبیر شد. در این شرایط که بابک از من خسته شده و چشمان هوس آلودش به دنبال دختران دیگری بود بدون هیچ شرم و حیایی مقابلم ایستاد و گفت: ما نمی توانیم با هم ازدواج کنیم.
کلام تازه را در اینستاگرام دنبال کنید
با شنیدن این جمله دست و پایم میلرزید. با چشمانی اشک آلود و ملتمسانه از او خواستم حالا که هستیام بر باد رفته است به خانوادهام رحم کند ولی بابک مرا تهدید کرد اگر بیشتر از این اصرار کنم فیلم هایی را که از روابط غیراخلاقی و هوسرانی های بی شرمانه در اختیارش است برای خانواده ام ارسال می کند! حالا دیگر چاره ای جز سکوت نداشتم و آیندهای تاریک و وحشتناک را برای خودم تصور می کردم، تاوان سختی را برای این عشق خیابانی داده بودم و آن زمانی که لبخندزنان به لانههای مجردی میرفتم تا طعمه ای برای هوسرانی باشم باید لحظه ای هم به این روزهای رسوایی می اندیشیدم و … خلاصه تصمیم گرفتم بیشتر از این بازیچه افکار پوچم نشوم و از پدر و مادرم کمک بخواهم که باز هم در روزهای فلاکت و بدبختی تنها یار و رفیقم هستند. قصد داشتم ماجرا را با مادرم در میان بگذارم اما قبل از آن برای آخرین بار سراغ بابک رفتم تا به من رحم کند. با آن که می دانستم حتی اگر با یکدیگر ازدواج هم بکنیم این زندگی دوامی نخواهد داشت ولی برای جلوگیری از یک رسوایی و آبروریزی خانوادگی چاره دیگری نداشتم. در عین حال وقتی بابک از قصد من آگاه شد مرا در همان خانه زندانی کرد تا این که چهار روز بعد با پیگیری های پدر و مادرم از چنگ بابک رها شدم و به کلانتری آمدم. حالا هم اگرچه نمی توانم از شدت شرم به چهره اطرافیانم نگاه کنم و آینده ام نیز نابود شده است، ولی باز هم به دختران جوان توصیه می کنم حداقل از سرنوشت تلخ من درس عبرت بگیرند اما ای کاش…
کلام تازه را در تلگرام دنبال کنید
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) عملیات دستگیری بابک در پی شکایت دختر جوان آغاز شد و این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای روان شناختی قرار گرفت.